چگونه با کسی که غایب از نظر است و نمیتوان با او تماسی مستقیم و بیواسطه داشت میتوان عشق ورزید؟ عشق ورزیدن به خدایی که پنهان است چگونه امکان دارد؟
در تلقی قرآنی خداوند «ظاهر» و «باطن» است. ذات او از دیدگان ما پنهان است(لاتُدرِکُهُ الابصَارُ/انعام:١٠٣)، اما نشانهها و جلوههای او، از همهسو، هویدا و آشکارند. خداوند چنانکه مولانا میگفت «آشکارصنعتِ پنهان» است:
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست/
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
لذا بهرغم آنکه در اول نظر، عدم امکان مشاهدهی خداوند در این دنیا، مانع عشق به اوست، اما نشانههای آشکار او و نیز امکان رازونیازگویی به او، امکانبخش عاشقی است.
فرض کنید دلباختهی کسی هستید که فرسنگها با شما فاصله دارد. امکان دیدار مستقیم و تماس بیواسطه نیست. اما میتوانید برای هم نامه بنویسید. با هم درددل کنید. هدیه بفرستید و یکدیگر را صدا بزنید.
به نظر میرسد در عشق انسان و خدا نیز چنین اتفاقی میافتد. ما با خداوند از طریق نشانههای اوست که عاشقی میکنیم. صدای او را از لابهلای سطور هستی و کتابهای مقدس و تجربههای عرفانی میشنویم و آرزوها و حرفهای دلمان را هم با او در دعا و مناجات، در میان میگذاریم.
هر چه خداوند در ذهن و ضمیر ما غایبتر باشد، طبیعی است که امکان عشق به او در ما کمتر است. کاری که باید کرد در آمدن به مقام «حضور» است. هر چه جنبهی «ظهور» خداوند را بیشتر درک کنیم، توانایی عشق به او را بیشتر خواهیم داشت. هر چه خداوند برای ما غایب باشد امکان عاشقی کمتر میشود و هر چه در زندگیمان حاضر و ظاهر بشود، امکان عشق ورزیدن به او بیشتر میشود و چنانکه در سورهی حدید آمده است خداوند هم ظاهر است و هم باطن(هو الاول و الآخر والظاهر و الباطن/حدید:3). از جهتی آشکاره است و بلکه خود روشنابخشِ هستی(الله نورالسماوات و الارض..) و از جهتی پنهان است و «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست»
منتها تحقق چنین رابطهی سرشاری نیازمند کوشش است. کوشش در این راستا که بتوانیم هر چه بیشتر صدای خدا و جلوههای او را از کتاب هستی و کتاب وحی(کتاب مصوّر و کتاب مسطور) بشنویم و ببینیم و هم اینکه با «دعا» و «ذکر» و کنارزدن حجابهای فاصلهافکن، خود را در مقام «حضور» در آوریم. به تعبیر دیگر، باید بکوشیم خودمان از غیبت و غفلت رهایی یابیم و با «ذکر» که همان بیداری و هوشیاری است و «دعا» که ارتباط گرفتن عاشقانه است از موقعیت غیبت عبور کنیم: «حضوری گر هم خواهی از او غایب مشو حافظ»
بهنظر میرسد همین خصلت ارتباطی با خداوند که نه کاملاً غایب است و نه کاملاً حاضر، مایهی اشتیاق میشود و جالب اینکه بر خلاف عشقهای دیگر که ممکن است به حضور و تماس کامل بینجامند، در عشق به خدا چنین اتفاقی نمیافتد. خداوند برای سالک همیشه از وجهی غایب است و از وجهی حاضر. نه تماماً خود را در اختیار سالک قرار میدهد و نه به طور کل از او کناره میگیرد:
«خدای تعالی میگوید: طال شوقُ الابرار إلی لقائی و إنّی إلی لقائهم لأشدّ شوقاً، دراز شد آرزوی نیکمردان به من و من به ایشان آرزومندترم از ایشان به من.
هر که را اصلاً ندانند به وی شوق نبوَد، و اگر دانند و حاضر بوَد و میبینند هم شوق نبوَد. پس شوق به چیزی بوَد که از وجهی حاضر است و از وجهی غایب؛ چون معشوق که در خیال حاضر بوَد و از چشم غایب.»(کیمیای سعادت، جلد 2، تصحیح خدیو جم، ص 604)
دیدار مینُمایی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی
(سعدی)
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست
(حافظ)
بیگر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد
(مولانا)
به نظر میرسد همین ارتباط نیمهروشن، آمیخته با دلهره و امید و با خصلت توأمان جلوهنمایی و محبوب است که قوامبخش عشق است و مشخصهی ماندگار عاشقی با خداست.
این نکته پراهمیت که خداوند هم «ظاهر» و هم «باطن» است، شرط عشقورزی به اوست.
قرآن برای خداوند اوصافی چون «حبّ» و «ودّ» به کار بُرده است:
«وَهُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ/ و اوست آمرزگار دوستدار»(بروج:14)
«إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ / پروردگار من مهربان و دوستدار است»(هود:90)
«يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ / که دوستشان میدارد و آنان نیز خدا را دوست میدارند.»(مائده:54)
کوشش عارفان این بود که بتوانند با خدا رابطهای عاشقانه رقم بزنند.
«بدان که دوستی خدای-تعالی- عالیترین مقامات است، بلکه مقصود همه مقامات این است. که ربع مهلکات برای طهارت است از هر چه از دوستی خدای-تعالی- مشغول بکند؛ و همه منجیات که پیش از این گفتهایم، مقدمات این است، چون توبه و صبر و زهد و خوف و رجا و غیر آن؛ و آنچه پس از این است ثمره و تَبَع این است، چون شوق و رضا. و غایت کمال بنده آن است که دوستی خدای – تعالی- بر دل او غالب شود، چنانکه همگی وی فرو گیرد؛ اگر این نبود، باری غالبتر بوَد از دوستی دیگر چیزها.»(کیمیای سعادت، به تصحیح خدیو جم، جلد 2، ص 569)
عارفان ادعا میکنند که میشود با خدا عاشقی کرد و به او عشق ورزید. آنها علاوه بر اینکه عشق الهی را ممکن میدانند آن را توصیه هم میکنند. چرا که خداوند بر خلاف دیگران، پاینده و باقی است و لذا هرگز عاشق را در سوگ فنای معشوق نمیگذارد و دیگر اینکه او واجد همهی کمالات است و از اینرو، تمام زوایای روح سالک را سیراب میکند. عارفِ مجذوب در رویارویی با خدا، هیچ محدودیت و نقصانی تجربه نمیکند که گرمای عشق او را بستاند.
عشق آن زنده گُزین کو باقی است
کز شرابِ جانفَزایت ساقی است
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا
(مثنوی: دفتر اول)
عشق بر مُرده نباشد پایدار
عشق را بر حیّ جانافزای دار
(مثنوی: دفتر پنجم)
در قرآن و احادیث در باب ارتباط محبتآمیز با خداوند اشارات مهمی آمده است.
قرآن جماعتی را توصیف میکند که خدا آنها را دوست دارد و آنها نیز دوستدار خدا هستند:
«فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ»(مائده:54)؛ خداوند به زودی قومی به عرصه میآورد که دوستشان میدارد و آنان نیز او را دوست میدارند.
عارفان به ترتیبی که در این آیه ذکر شده است توجه کردهاند و اینکه «یُحِبُّهُم/ خدا آنها را دوست دارد» پیش از «یُحبّونَه / آنها خدا را دوست دارند.» ذکر شده است و این خود نشان از این دارد که خدا در محبت پیشقدم شده است و اگر توفیق محبت خدا به انسان دست میدهد از آنروست که خدا در وهلهی نخست او را دوست داشته است. بایزید بسطامی میگفت:
«الهی؛ از محبت خویش نسبت به تو درشگفت نیستم حال آنکه من بندهای تهیدستم. شگفتی من از محبت توست نسبت به من، حال آنکه تو پادشاهی توانایی!»(دفتر روشنایی، از میراث عرفانی بایزید بسطامی گردآوردهی محمدبن علی سهلگی،)
«سی سال خدای را میطلبیدم، چون بنگرستم او طالب بود و من مطلوب!»(همان)
پولاد پارههاییم آهن رباست عشقت
اصلِ همه طلب تو در خود طلب ندیدم
(مولانا)
در آیهای دیگر میگوید که مؤمنین «أشد حُب» یا شدیدترین محبتشان را نثار خدا میکنند. برخی معتقدند «أشد حبّ» تعبیری دیگر از «عشق» است:
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره:165)؛
«کسانی از مردم هستند که همتایانی برای خداوند قائل میشوند و آنها را همچون خدا دوست میدارند، حال آنکه مؤمنان خداوند را دوستتر دارند.»
در رفتار پیامبران و اولیای خدا که قرآن ذکر میکند، میشود جلوههایی روحپروری از ارتباط شوقآمیز و محبّانه با خداوند را مشاهده کرد.
مثلاً آنجا که همسر فرعون، بهرغم اینکه طبیعتاً در بهترین خانه و قصر سکونت دارد، اما از آنجا که دوستدار و مشتاق خداست دعا میکند که خانهای در جوار خداوند داشته باشد:
«وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ»(تحریم:18)؛
«و براى كسانى كه ايمان آوردهاند خدا همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت پروردگارا پيش خود در بهشت خانهاى برايم بساز»
قرآن، همسر فرعون را که خواسته و دعایش بیانگر روح عاشق و شیوهی ایمان اوست، الگو و الهامبخش راه دیگر مؤمنان معرفی میکند. زنی بهرهمند و دارا که تمام دلبستگیاش داشتن خانهای(با هر وصف و اندازه)، در جوار خدا است. جالب آنکه نخست میگوید این خانه «عندک/ نزد تو» باشد و بعد میخواهد «فیالجنة / در بهشت» باشد.
مثال دیگر اشتیاق موسی(ع) است. موسی(ع) که قرار بود با جمعی از قومش به میقات برود، قبل از موعد به سوی «طور» میشتابد و پیشتر از قوم به آنجا میرسد و چون خداوند دلیل این شتاب را میپرسد پاسخ میدهد زود آمدم که تو راضی باشی:
«وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ يا مُوسي * قالَ هُمْ أُولاءِ عَلي أَثَري وَ عَجِلْتُ إِلَيْکَ رَبِّ لِتَرْضي»(طه:83-84)؛
«و [گفتیم] ای موسی چه چیز باعث شد که بر قومت پیشی بگیری؟
گفت آنان به دنبال من روانند و من پروردگارا به سوی تو شتافتم تا از من خشنود باشی.»
در دعاهای پیامبر(ص) نیز مقولهی محبت پررنگ است:
«اللَّهمَّ إِني أسألك حُبَّك، وحبَّ من يحبُّك، والعَمَل الذي يُبَلِّغُني حبَّكَ، اللَّهمَّ اجعل حُبَّك أَحَبَّ إِليَّ من نفسي، ومالي، وأَهْلي، ومن الماءِ البارِد»(بهروایت ترمذی)؛ «بارخدایا مرا روزی کن دوستی خویش و دوستی دوستان خویش و دوستی هرچیزی که مرا به دوستی تو نزدیک گرداند و دوستی خود بر من دوستتر گردان از آب سرد بر تشنه.»
خواستهی او از خداوند موهبت محبت اوست و اینکه این محبت خواستنیتر و مبرمتر از همهچیز در چشمان او باشد.
در دعای دیگری، پیامبر(ص) خواهان موهبت اشیاق است. اینکه خداوند او را از شوق به دیدارش لبریز کند و از لذت مشاهدهی او بهرهمند یازد:
«أسْأْلُكَ لَذَّةَ النَّظَرِ إلَى وَجْهِكَ، وَالشَّوْقَ إِلَى لِقَائِكَ»(بهروایت نسائی)؛ خدایا لذت تماشای روی تو و اشتیاق به دیدارت را به من موهبت کن.
همچنان که در آنچه از قرآن و حدیث ذکر شد قابل مشاهده است تعبیر «محبت» و نیز «شوق» در بیان جنس ارتباط انسان با خدا ذکر شده است، اما در قرآن و نیز ظاهراً در احادیث معتبر، واژهی «عشق» در این خصوص به کار نرفته است.(برخی احادیث که محل اشارهی عارفان قرار میگیرند سند استواری ندارند، مثل این: مَن عشق فَعَف فَماتَ مَات شهید...)
ظاهراً عارفان و صوفیان سدههای نخست چندان موافق استعمال تعبیر «عشق» برای ارتباط انسان و خدا نبودهاند. یکی از دلایل این امتناع این بوده که به باور برخی عارفان، عشق، افراط در محبت است و هرگز نمیتوان در محبت به خدا به افراط رسید، چرا که هر چه او را دوست داشته باشیم، هنوز کافی نیست. همچنین نمیشود گفت خداوند عاشق است، چراکه عشق تجاوز از حدّ است و برای خداوند بیمعناست:
«از وی [ابوعلی دقّاق] شنیدم که گفت عشق آن بود که در محبّت از حدّ در گذرد و حق تعالی را وصف نکنند بدان که از حدّ در گذرد پس او را به عشق وصف نکنند و اگر جمله دوستی خلق همه به یک شخص دهند به استحقاق قدر حق سبحانه نرسد پس نگویند که بنده از حدّ در گذشت در محبت حق تعالی و حق تعالی را وصف نکنند به عشق و بنده را نیز در صفت او تعالی وصف نکنند به عشق پس نشاید وصف کردن حق به عشق بنده را و نه بنده را به عشق حق، به هیچ وجه روا نباشد.
جنید گوید محبّت افراط میل است.»(رساله، عبدالکریم بن هوازم قشیری، مترجم: ابوعلی حسن بن احمد عثمانی، با فروزانفر)
«گروهی گفتند که: «بر حقّ – تعالی- بنده را عشق روا نباشد؛ از آنچه عشق تجاوز حدّ بود و خداوند – تعالی- محدود نیست.»
اما روا باشد که بنده را خداوند – تعالی- اندر دوستی خود به درجتی رساند که رنج گزاردنِ طاعت از وی برخیزد؛ از آنچه رنج امر بر مقدار محبّت آمر صورت گیرد. هر چند که محبّت قوی تر بود رنج طاعت سهلتر بود.»(کشف المحجوب، ابوالحسن علی بن عثمان هجویری، تصحیح محمود عابدی)
اما به نظر میرسد رفته رفته با قوّت گرفتن تصوف جمالی و عرفان عاشقانه، تعبیر عشق در بیان ارتباط با خدا مقبولیت یافته است و دیگر آن لوازم نامطلوب معنایی را هم تداعی نمیکند.
در نگاه عارفان خداوند عمدتاً جلوهای عاشقانه دارد. عارفان با خدا رابطهی محبتآمیز، آمیخته با انس و صمیمیت و قرین اشتیاق و مودت برقرار میکردند و او را مادری مشتاق فرزندان خویش، با آغوشی همیشه گشوده و درهای رحمتی همیشه باز تصور میکردند.
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست
(سعدی، بوستان)
بی خودی میگفت در پیش خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای!
رابعه آن جا مگر بنشسته بود
گفت: ای غافل! کی این در بسته بود؟
(منطقالطیر، عطار نیشابوری)
رابعه میگوید هرگز درهای او به روی آدمیان بسته نبوده است که خواهان بازگشایی باشیم. روشن است که چنین نگاهی تا چه اندازه امیدآفرین است:
انبیا گفتند نومیدی بس است
فضل و رحمتهای باری بی حد است
از چنین محسن نشاید ناامید
دست در فتراک این رحمت زنید
(مثنوی: دفتر سوم)
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
(مثنوی: دفتر اول)
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ...
مولانا میگفت خداوند بیش از ما، دوستدار و طالب ماست. او نیز مشتاق است و به انواع روشها سعی دارد ما را به جانب خود بکشاند و شمهی شوقانگیز دوستیاش را به ما بچشاند:
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا در رسی در اولیا
(مولانا)
در کتاب إحیاء علوم الدین، در اخبار داود (ع) آمده است که خداوند متعال به داود (ع) وحی کرده میفرماید:
«ای داود! آنان که از من روی برتافتهاند اگر میدانستند چقدر انتظارشان را میکشم و چه اندازه با آنان نرمی میکنم و چهحد مشتاقم که از گنهکاری بازایستند؛ از شوق، جان میسپردند و بندبندشان بر اثر محبت من از هم میگسست. ای داود، این است دوستی من با آنانی که از من روی برتافتهاند، بنگر به رویآورندگان خویش چه عنایتی دارم؟»(إحیاء علوم الدین، کتاب المحبة والشوق والأنس و الرضا)
در احادیث بسیاری آمده است که خداوند خصلتی مادرانه و آغوشی همیشه گشوده دارد، مشتاق است که آدمیان از خطاکاری نادم شوند و به سوی او بازآیند، اگر کسی که قدمزنان به جستجوی او آید او دوان دوان به جانب او خواهد رفت و هر که یک وجب به خدا نزدیک شود او یک دست به او نزدیک میشود. اینها همگی پشتوانهها و دستگیرههای مناسبی بودند تا عارفان در شکلدهی رابطهی عشقآمیز با خداوند بکوشند. برخی از این احادیث را از نظر بگذرانیم:
«إنَّ تعالى يبْسُطُ يدهُ بِاللَّيْلِ ليتُوب مُسيءُ النَّهَارِ وَيبْسُطُ يَدهُ بالنَّهَارِ ليَتُوبَ مُسِيءُ اللَّيْلِ...»؛ «خداوند، دستانش را شباهنگام میگشاید تا خطاکار روز به راه آید و توبه کند و دستانش را به وقت روز میگستراند تا گنهکار شب، توبهکار شود...»(بهروایت مسلم)
«خداوند، هر شب پس از گذشتن دو سوم شب، به آسمان دنیا میآید و میگوید: آیا کسی هست که مرا بخواند تا او را اجابت کنم؟ کسی هست که از من بخواهد تا به او عطا کنم؟ کسی هست که از من آمرزش خواهد تا او را بیامرزم؟»(بهروایت بخاری)
پیامبر(ص) وقتی مشاهده کرد زنی پس از یافتن کودک شیرخوار، او را به سینه چسباند و به او شیر داد خطاب به یارانش گفت: «لَللّهُ أرحَمُ بِعِبادِهِ مِن هذِهِ بِوَلَدِها / خداوند، با بندگان خود بیش از این مادر با فرزند خویش، مهربان است»(بهروایت بخاری)
در حدیث قدسی آمده است: «اگر بندهی من به یک وجب به من نزدیک شود، من یک دست به او نزدیک میشوم. اگر یک دست به سمت من آید، من دو دست به او نزدیک میشوم. اگر قدمزنان به سوی من بیاید، من دوان دوان به سوی او میروم»(به روایت بخارى)
در حدیثی دیگر میفرماید: «خداوند از توبهی بندهاش بیشتر از فردی شادمان میشود که در جای پرخطری اتراق کرده و سواری و آب و غذا، همراهش است، سرش را بر زمین میگذارد، میخوابد و چون بیدار میشود میبینید که سواریاش رفته است. گرما و تشنگی بر وی هجوم میآورد و با خود میگوید: بر میگردم و سر جایم میمانم. پس از برگشت دوباره به خواب میرود و چون بیدار میشود و سرش را بلند میکند ناگهان، سواریاش را در کنار خود میبیند.»(یعنی شادی خداوند از بازگشت بنده، بیش از شادی وصفناپذیر این فرد است)(بهروایت بخاری)
جمعبندی:
1- درست است که تماس مستقیم با خداوند ممکن نیست و این خصیصه ممکن است به عشق الهی رنگی وهمآلود و غیرواقعی دهد، اما مگر ما در زندگی تنها عاشق کسی میشویم که بتوانیم با او مستقیماَ در تماس باشیم؟
کسی که میخواهد ارتباطی عاشقانه با خداوند رقم بزند باید یاد بگیرد در وهلهی نخست، نشانهخوانی کند. به تعبیر قرآن، برگبرگِ هستی، نشانه و سخن خداوند است. تحقق عشق به خداوند مستلزم ارتباطگیری با این نشانههاست.
2- عشق به خدا از مسیر راز و نیاز و ذکر و دعا، شکل میبندد. هر چه بیشتر هشیار باشی، هر چه بیشتر نام و صفات او را در دل داشته باشی، هر چه بیشتر با او حدیث نفس کنی، برای تو نزدیکتر، واقعیتر و ظاهرتر میشود و طبیعتاً عشق به او در تو شعله میبندد.
تصور کنید دوستی دارید در جایی دور، اما نه برایش نامه مینویسید و نه نامش را زیر لب زمزمه میکنید، طبیعی است که عشق او در جانتان میپژمرد.
3- اقوال و احوال عارفان، بوی خداوند میدهند. حتی اگر در قید حیات نباشند، کلماتشان مایهی حیات روح و شکفتن عشق است. حکایات و آثار آنان عمدتاً از تجربههای عاشقیشان با خدا تراویده است و طبیعی است که همنشینی با عارفان، محبت خدا را در دل مینشاند.
هر که خواهد همنشینی با خدا
تا نشیند در حضور اولیا
(مثنوی: دفتر دوم)
4- کتابهای مقدس و آنچه وحی مینامیم و سخن خدا تلقی میکنیم، خوراک عشق است. وقتی خودمان را در معرض سخن خدا قرار دهیم و بگذاریم آن سخنان مستقیم بر قلب ما ببارند، عشق او نیز در ما خواهد بالید. به شرطی که احساس کنیم مخاطب مستقیم پیامها و سخنان او هستیم و خود را در نهایت گشودگی و حضور و در کمال استماع و انصات(فَاستَمِعُوا لَهُ و أنصِتُوا لَعَلَّکُم تُرحَمُونَ/اعراف:204)، قرار دهیم. آنوقت با جمعیت خاطر، شیرینی پیامهای دلنوازی از این دست را جذب جان کنیم:
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»(زمر:53)؛ «بگو اى بندگان من كه بر خويشتن زياده روى روا داشته ايد از رحمت خدا نوميد مشويد در حقيقت خدا همه گناهان را مى آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است.»
آمیختن با کلام وحی، ما را با حضور خداوند بیشتر پیوند میزند و آنوقت دیگر خداوند معشوقی غایب نیست، بلکه ما در حضور صدای او هستیم.
5- عشق به خدا اصلاً به رویگردانی از جهان و دیگران منجر نمیشود و نباید بشود. همه، آفریدگان او هستند و هر آفریدهای نشانهی اوست و واجد رایحهای از او و به گفتهی سعدی:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالَم که همه عالَم از اوست
پیامبر(ص) گفتهاست، تا همدیگر را دوست نداشته باشید، مؤمن نخواهید بود:
«وَالذي نَفسي بِيدِهِ، لا تَدخلونَ الجنةَ حتى تُؤمِنُوا، ولا تُؤمِنوا حتى تَحابُّوا»(بهروایت مسلم)
عارفان میگفتند خدا بیش از همه جا در قلب بندگان خود حضور دارد و در آنها تابیده است، پس دلها را محترم بدارید و تا میتوانید در دلهای همدیگر جایی باز کنید.
عشق به خداوند ممکن است چرا که ارتباط با او ممکن است. عارفان گواه راستی چنین امکانی هستند. آنها کوشیدهاند با سلوک و ذکر و دعا و هوشیاری و توجه به صداها و نشانههای منتشر خداوند در عالَم، و نیز با تصفیهی دل و کنارزدن حجابها، بیشتر خداوند را در صفت «ظاهر»، «ودود» و «مُحبّ» دریابند و ارتباطی عاشقانه با او شکل دهند.
با توجه به اینکه خداوند در عین «ظاهر» بودن «باطن» و پنهان از دیدههاست، سالک عاشق نیز، پیوسته در شوق و جُستن و تپیدن است و از خطر ملال که ناشی از یافتن است مصون میماند، و از طرفی چون خداوند «حیّ لایموت» و زندهی جاوید است، از فروپاشی ناشی از فقدان محبوب هم در امان است.
نظرات
بدوننام
18 مهر 1395 - 06:45سلام جناب قطبی به رای شما عشق الهی میتواند در قالب عشقی انسانی برای فرد حاصل شود؟مانند آنانکه به خیال معشوق تنگناهای زندگی راسپری می کنند بی انکه حضورملموس او را جلوه نمایی کنندآیا میشود گفت ظرفیت وجودی این افراد فقط بر پذیرش چنین عشقی استوار است با نظر به اینکه ما حصل عشق چه زمینی واسمانی رهایی وکمال است...ممنون